مناجات با امام زمان عجل الله تعالی فرجه
وقـتی نـفـس گـرفـته دلـم از هـوایـتـان یعـنی منـم که زنـده ام از دست های تان داود من بـخـوان دوبـاره که عـالـمــی ایــمـان بـیـاورد به طنـیـن صـدای تـان ازاین همه سحر که گذشته است میشود؟ یک شب نصیب این دل من هم دعایتان تـا قــبـلــۀ عـبـادت چـشـمانـمـان شـود دیگر بیا بگـو که کجـا هست جـای تان این اشتراک چشم من و چشم خیس توست من گریـه ام به کـشته کـرب و بـلایـتان آقــا اجـازه مـیـدهــی هـر وقـت آمـدی نــقـاشـی ام کـنـنـد مـرا زیـر پــایــتـان یک روز عاشقـانه تو از راه می رسی آن روز واجـب است بـمـیـرم برایتـان |